۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » خاطره » زندگی نامه » فرهنگی » مقاله
  • شناسه : 223
  • ۲۱ سرطان ۱۳۹۴ - ۱۵:۳۱
  • 84 بازدید
۹۷۰۲۸۱ ۵۰۱۲۲۹۸۹۹۹۶۲۲۱۷ ۱۹۰۵۴۱۷۵۷۲ N
ولادت امام مجتبی(ع)

ولادت امام مجتبی(ع)

در سال سوم هجرت پیامبر بزرگوار اسلام(ص) سبط اکبر آن حضرت، امام حسن(ع) به دنیا آمد، و مشهور آن است که این مولود فرخنده در شب نیمه ماه رمضان بهترین ماههاى خدا متولد شده، و البته در این باره در کتابهاى شیعه و سنت اقوال دیگرى هم نقل شده که خلاف مشهور است (۱) . […]

در سال سوم هجرت پیامبر بزرگوار اسلام(ص) سبط اکبر آن حضرت، امام حسن(ع) به دنیا آمد، و مشهور آن است که این مولود فرخنده در شب نیمه ماه رمضان بهترین ماههاى خدا متولد شده، و البته در این باره در کتابهاى شیعه و سنت اقوال دیگرى هم نقل شده که خلاف مشهور است (۱) .

داستان ولادت و مراسم نامگذارى

و اما داستان ولادت به گونه‏اى که در روایات شیخ صدوق(ره) در امالى و علل و عیون اخبار الرضا(ع) و روایات دیگر محدثین شیعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد(ع) روایت‏شده این گونه است که فرمود:

چون فاطمه(س) فرزندش حسن را به دنیا آورد، به پدرش امام على(ع)عرض کرد: نامى براى او بگذار، امام على(ع) فرمود: من چنان نیستم که در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى گرفته و سبقت جویم.در این وقت رسول خدا(ص) بیامد، و آن کودک را در پارچه زردى پیچیده، به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم که او را در پارچه زردنپیچید؟سپس آن پارچه را به کنارى افکند و پارچه سفیدى گرفته و کودک را در آن پیچید، آنگاه رو به على(ع) کرده فرمود: آیا او را نامگذارى کرده‏اى؟

عرض کرد: من در نامگذارى وى به شما پیشى نمى‏گرفتم!

رسول خدا(ص) فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمى‏جویم!

در این وقت‏خداى تبارک و تعالى به جبرئیل وحى فرمود که براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریک و تهنیت گوى و به وى بگو: براستى که على نزد تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام بنه!

جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت: خداى تبارک و تعالى تو را مامور کرده که او را به نام پسر هارون نام بگذارى. رسول خدا(ص) پرسید: نام پسر هارون چیست؟عرض کرد: «شبر».فرمود: زبان من عربى است؟ عرض کرد: نامش را«حسن‏» بگذار، و رسول خدا(ص) او را حسن نامید… (۲)

و در برابر این روایت، روایات دیگرى هم در کتابهاى علماى شیعه و اهل سنت آمده که چون حسن(ع) به دنیا آمد، على(ع) او را«حرب‏» نامید، و چون رسول خدا(ص) اطلاع یافت‏به على(ع) دستور داد آن نام را به‏«حسن‏» تغییر دهد… (۳)

و یا اینکه على(ع) نام این نوزاد را«حمزه‏»گذارد و چون حسین به دنیا آمد نام او را«جعفر» گذارد، و پس از آن رسول خدا(ص) امام على(ع) راطلبیده و به او فرمود: به من دستور داده شده که نام این فرزند خود را تغییر دهم، سپس به على(ع) دستور داد که نام آن دو را«حسن‏» و«حسین‏» بگذارد، و على(ع) نیز به دستور آن حضرت عمل کرد… (۴)

ولى همان گونه که صاحب کشف الغمه گفته است، این مطلب بعید به نظر مى‏رسد، و خلاف مشهور و ضعیف است، و مشهور همان است که در روایت‏بالا ذکر شد، و باقر شریف در کتاب حیاه الحسن این گونه روایات را از موضوعات و جعلیات دانسته و دلیلهایى بر این مطلب ذکر کرده که بهتر است‏براى اطلاع بیشتر به همان کتاب مراجعه نمایید. (۵)

و در روایات بسیارى از طریق اهل سنت آمده که این دو نام شریف‏«حسن‏»و«حسین‏» در جاهلیت‏سابقه نداشته و از نامهاى بهشتى است، و متن یکى از آن روایات که طبرى در کتاب ذخائر العقبى روایت کرده، این گونه است که عمران بن سلیمان گفته:

«الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنه، ما سمیت‏بهما فى الجاهلیه‏» (۶)

(حسن و حسین دو نام از نامهاى اهل بهشت است که در زمان جاهلیت‏سابقه نداشته است.)

انجام مراسم دینى و سنتهاى مذهبى

از جمله سنتهاى اسلامى درباره نوزاد، گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ اوست که رسول خدا(ص) این سنت را درباره این نوزاد عزیز انجام داد، و پس از اینکه او را به دست آن حضرت دادند، در گوش راستش‏اذان و در گوش چپ او اقامه گفت (۷) .

و نیز براى نوزاد جدید عقیقه کرد(یعنى گوسفندى براى او قربانى کرد (۸) و یک ران آن را به قابله داد، و در برخى از روایات است که این کار را در روز هفتم انجام داد (۹) .

و در روایت کلینى(ره) در کافى این گونه است که پس از عقیقه این دعا را خواند:

«…بسم الله عقیقه عن الحسن‏»

(به نام خدا این عقیقه‏اى است از حسن…)

و به دنبال آن نیز این دعا را خواند:

«اللهم عظمها بعظمه، و دمها بدمه، و شعرها بشعره، اللهم اجعله وقاءا لمحمد و آله‏» (۱۰)

(خدایا استخوان آن در برابر استخوان این نوزاد، و گوشتش در برابر گوشت وى، و خونش در برابر خون او، و مویش در برابر موى او، خدایا آن را وسیله حفاظتى براى محمد و خاندانش قرار ده.)

و همچنین رسول خدا(ص) دستور داد موى سر نوزاد را در روز هفتم بتراشند و هم وزن آن نقره صدقه دهند، و سپس بر سر نوزاد«خلوق‏»-که نوعى عطر مخلوط بوده-مالید، و به دنبال آن به عنوان مذمت از رسم و شیوه معمول آن زمان که خون بر سر نوزاد مى‏مالیدند به اسماء که راوى حدیث است فرمود: «یا اسماء الدم فعل الجاهلیه‏»

(اى اسماء مالیدن خون بر سر نوزاد از کارهاى زمان جاهلیت است!)

و در پاره‏اى از روایات اهل سنت آمده که در روز هفتم مراسم ختنه نوزاد نیز انجام شد (۱۱) ، ولى ظاهر روایات شیعه آن است که از جمله مختصات ائمه دین(ع)آن بوده که‏«مختون‏»(یعنى ختنه شده) به دنیا مى‏آمدند، جز آنکه به عنوان استحباب و سنت، صورتى (۱۲) از این کار را انجام مى‏دادند… (۱۳)

و از جمله سنتهاى نوزاد در اسلام تعویذ او به دعاست، یعنى براى سلامتى و حفظ او از چشم زخم و شیاطین جنى و انسى به وسیله خواندن یا نوشتن دعا او را در پناه خدا قرار داده و به خدا مى‏سپارند.

و طبق روایات بسیارى که در کتابهاى شیعه و اهل سنت آمده، رسول خدا(ص) دو فرزند خود حسن و حسین(ع) را به این دعا تعویذ فرمود:

«اعیذ کما بکلمات الله التامه من کل شیطان وهامه و من کل عین لامه‏» (۱۴)

(شما را پناه مى‏دهم به کلمات تامه و کامله پروردگار از هر شیطان بدخواهى و از هر چشم زخمى.)

و در روایت دیگرى است که این گونه مى‏فرمود:

«اعیذ کما من عین العاین و نفس النافس‏» (۱۵)

(شما را پناه مى‏دهم از چشم چشم زن، و نفس نفس زن.)

کنیه و القاب

و از جمله آداب و سنتهاى ولادت نوزاد پس از نامگذارى، تعیین کنیه‏براى اوست که طبق حدیثى، امام باقر(ع) فرمود:

«انا لنکنى اولادنا فى صغرهم مخافه النبز ان یلحق بهم‏» (۱۶)

(ما براى فرزندانمان در کودکى کنیه قرار مى‏دهیم، از ترس آنکه مبادا در بزرگى دچار لقبهاى ناخوشایند گردند.)

و کنیه آن حضرت بر طبق روایات بسیارى‏«ابو محمد»بوده و کنیه دیگرى نداشته است.

و اما القاب آن حضرت بدین شرح است: سبط، زکى، مجتبى، سید، تقى، طیب، ولى…

و مرحوم اربلى در کتاب کشف الغمه پس از نقل کنیه و القاب آن حضرت از روى کتابهاى اهل سنت گفته است: مشهورترین این القاب‏«تقى‏»است و بهترین و شایسته‏ترین آنها همان است که رسول خدا(ص) او را بدان ملقب فرمود و آن‏«سید»است. (۱۷)

مسوولیت‏هاى امام حسن(ع) در دوران پدر(۱۸)

امام حسن(ع) در طول سى و هفت‏سالى که در کنار پدر زیست نه فقط فرزندى مطیع و امام شناس بود، بلکه همواره بازوى نیرومند، یاورى صدیق، مسئولى امین و با تجربه و سربازى عاشق و فداکاربراى امیرمومنان به حساب مى‏آمد. وى با شناخت کاملى که از پدرداشت، خود را وقف خدمت‏به امیرالمؤمنین کرده بود.

روزى بازوى نظامى پدر مى‏شود و به فرمانش به طرف کوفه روانه‏مى‏شود تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهى دهدو آنها را جهت مقابله با پیمان شکنان و ناکثان بسیج کند.

روزدیگر بازوى سیاسى امام مى‏شود و در جریانات سیاسى دوران عثمان‏وارد صحنه مى‏شود و او را نسبت‏به وضع ناهنجار دستگاه خلافتش وکثرت انحرافات آگاه مى‏سازد و یا در مسئله حکمیت‏به دستور آن‏حضرت و با بیانات شیوا و دلنشین، اعلام موضع مى‏نماید و دست‏به‏افشاگرى مى‏زند.

آن حضرت در سمت قضاوت و دیگر مسوولیت‏ها به کمک و یارى پدرمى‏شتابد. این نوشتار کوتاه اگر چه بیان کننده بخشى ازمسوولیت‏ها و ماموریت‏هاى امام حسن(ع) در دوران پدر مى‏باشد، اماباید اعتراف کرد که بدون شک در این سى و هفت‏سال خدمات آن حضرت‏در قالب ماموریت از طرف امیرمومنان بیش از اینها بوده است ولى‏ما برآن‏ها دست نیافته‏ایم و یا فاقد ارزش تاریخى بوده‏اند.

اما مسوولیت‏هاى ثبت‏شده در تاریخ به قرار زیر است:

۱- نماینده امام على(ع) به سوى عثمان

انحرافات و کج‏روى‏هاى آشکار کارگزاران عثمان عرصه را بر تمام‏مسلمانان آگاه و بیدار، به ویژه صحابه رسول الله(ص) تنگ کرده‏بود. ابن عبد ربه اندلسى مى‏نویسد:

در زمان خلافت عثمان کارهاى خلاف زیاد صورت مى‏گرفت. بدین جهت‏هرگاه فرد یا افرادى به حضور على(ع) مى‏آمدند و از کارهاى عثمان‏شکایت مى‏نمودند، على(ع) پسرش، حسن(ع) را نزد عثمان مى‏فرستاد تاشکایت مردم را به او گوشزد کند. این موضوع بسیار تکرار شد، تااین که روزى عثمان به حسن(ع) گفت: پدرت تصور مى‏کند که احدى‏آگاهى ندارد ولى ما به آنچه انجام مى‏دهیم آگاه هستیم. بنابراین‏از مادست‏بردار.

پس از این گفتگو دیگر حضرت على(ع) پسرش امام‏حسن(ع) را نزد عثمان نفرستاد.

۲- پاسخ به سوالات مذهبى مردم

از دیگر مسوولیت‏هاى مهم امام حسن(ع) در زمان پدر، پاسخگویى به‏پرسشهاى مهم مردم بود. حضرت امیرمومنان(ع) بارها پاسخ بدین‏پرسشها را به امام حسن(ع) ارجاع داده بود. گاهى مردم پس ازدریافت پاسخ از امام حسن(ع) به نزد امام على(ع) مى‏رفتند و ازحضرت پاسخ همان سؤال را مى‏خواستند که حضرت به آنان مى‏فرمود: اگر از من هم مى‏پرسیدید بیش از این جوابى دریافت نمى‏کردید.

در دوران خلافت ابوبکر یک نفر اعرابى نزد او آمد و گفت: من درحال احرام حج‏به تخم شتر مرغ دست‏یافتم و آن را خوردم. چه‏کفاره‏اى برمن واجب است؟ ابوبکر که نتوانست جواب دهد، او را به‏نزد عمر فرستاد. او هم که از جواب عاجز مانده بود، اعرابى رابه نزد عبدالرحمن بن عوف راهنمایى کرد. عبدالرحمن نیز که درمانده شده بود، به اعرابى گفت که نزد على(ع) برود. مرد اعرابى‏نزد على(ع) آمد.

حضرت به حسنین علیهما السلام اشاره کرد و فرمود: مسئله خود را از هرکدام از این دو کودک مى‏خواهى بپرس. اعرابى‏سؤال خود را مطرح کرد و امام حسن(ع)در محضر امیرمومنان بدان‏پاسخ گفت.

روزى حضرت على(ع) در «رحبه‏» بودند که مردى به حضورش آمد وعرضه داشت: من از رعایاى شما هستم. حضرت فرمود: خیر. هرگز ازرعایاى من نیستى، بلکه تو پیک پادشاه روم هستى؛ از معاویه‏سوالاتى کرده‏اى و او درمانده و عاجز شده است. بدین جهت تو راجهت دریافت پاسخ‏هاى آن به نزد ما فرستاده است.

آنگاه حضرت به او فرمود: از یکى از دو فرزندم بپرس. او گفت: از فرزندت حسن(ع) مى‏پرسم. امام حسن(ع) رو به او کرد و فرمود: آمده‏اى که بپرسى: فاصله بین حق و باطل چه مقدار است؟ همچنین‏آمده‏اى که بپرسى: چقدر فاصله است‏بین آسمان و زمین؟ میان مشرق‏و مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چیست؟ کدام چشمه و چاه‏است که ارواح مشرکان در آنجا جمع هستند؟ ارواح مومنان در کجاجمع مى‏شوند؟ خنثى کیست؟ کدام ده چیز است که هریک سخت‏تر ازدیگرى است؟

عرض کرد: یابن رسول الله! آرى. پرسش‏هاى من همین است که بیان‏داشتید. سپس امام حسن(ع) به یک یک پرسش‏هاى اوپاسخ داد. مردشامى به امام حسن(ع) گفت: گواهى مى‏دهم که توفرزند رسول خدایى و همانا على‏بن ابى‏طالب(ع) براى خلافت وجانشسینى رسول خدا از معاویه سزاوارتر است…

۳- خواندن دعاى باران به دستورامیرمومنان(ع)

گروهى نزد على(ع) آمده، از کمبود باران شکایت کردند. آن حضرت‏فرزند برومندش، امام حسن(ع) را فراخواند و به وى فرمود: خداى رااز بهر استسقاء بخوان. امام حسن(ع) به دنبال فرمان پدر، دست‏به‏دعا برداشته، فرمود: «اللهم هیج لنا السحاب بفتح الابواب بماءعباب‏»؛

خدایا! ابرها را به حرکت درآور و با بازکردن درب‏هاى آسمان،آب و باران فراوانى بر ما فرست.

سپس امام حسن(ع) دعاى استسقا را جهت آمدن باران قرائت کرد.

امام حسین(ع) نیز به دستور پدر به دعاى استسقاء پرداخت: «اللهم معطى الخیرات. ..» ؛ خدایا! اى کسى که خیرات و برکات‏را به بندگان عطا مى‏کنى.

هنوز دعا پایان نگرفته بود که باران تندى شروع به باریدن‏کرد.

به سلمان گفتند: اى اباعبدالله! این دعا به آن‏ها یاد داده‏شده بود. او در پاسخ گفت: واى برشما! مگر نشنیده‏اید حدیث رسول‏خدا را که مى‏فرماید: خداوند مصالح حکمت را بر زبان اهل‏بیت من‏جارى ساخته است.

۴- بسیج مردم کوفه

امام حسن(ع) از طرف امام على(ع) مامور شد تا جهت آگاه ساختن‏مردم کوفه از توطئه‏هاى شوم دشمنان و بسیج مردم براى یارى‏على(ع) به همراه عماربن‏یاسر و قیس به کوفه برود.

امام حسن(ع) در کوفه چنین گفت: اى مردم! به دعوت امام و امیر خود پاسخ مثبت دهید و به کمک‏برادران مجاهد خود علیه شورشگران داخلى حرکت کنید… سوگند به‏خدا، خردمندان او را یارى نمایند. درس عبرتى براى آیندگان‏نزدیک و دور خواهد شد. عاقبت نیکى خواهید داشت. پس به دعوت ماپاسخ دهید و ما را برآن‏چه ما و شما بدان مبتلا و دچار گشته‏ایم‏یارى نمائید.

همانا امیرمومنان(ع) فرمود: من به سوى ناکثین حرکت‏کردم تا آنان را به جاى خود نشانم. در این حال از دو صورت خارج‏ نیست؛ من یا ظالم و ستمگرم و یا مظلوم و و ستمدیده. مردم، ازخدا مى‏خواهم مردى را برساند که جویاى قیقت‏باشد وحق خدا را درنظر بگیرد، چنان‏چه من مظلوم و ستمدیده هستم یارى‏ام کند و اگرستم مى‏کنم، ممانعت و جلوگیرى نمایید.

سوگند به خدا! طلحه وزبیر از اولین کسانى بودندکه با من بیعت کردند و از اولین‏افرادى بودند که پیمان شکستند و خدعه نمودند. آیا از بیت المال‏چیزى را به خود اختصاص داده‏ام و یا حکمى را دگرگون کرده‏ام؟! پس‏حرکت کنید به سوى آنان و امر به معروف و نهى از منکر نمایید.

کارشکنى‏هاى ابوموسى اشعرى عقیم ماند و امام حسن(ع) توانست‏حدود دوازده هزار نفر از جنگجویان کوفه را جهت پیوستن به سپاه‏على(ع) به سوى بصره گسیل دارد.

۵- تبیین سیاست امام على(ع) درباره حکمیت

پس از پایان گرفتن جریان حکمیت توسط ابوموسى اشعرى و عمروبن‏عاص، و خیانت آشکار آنها به اسلام و مسلمانان، بسیارى از مردم‏لب به اعتراض گشودند که چرا امام على(ع) بعضى از بستگان خود رامامور مذاکره و تکلم نکرد؟

با این که مردم کوفه بر خلاف نظر امام‏على(ع)، ابوموسى اشعرى‏را جهت مذاکره و حکمیت پیشنهاد کرده و بر این امر اصرار ورزیده‏بودند؛ حضرت على(ع) براى پایان دادن به اختلافات، به امام‏حسن(ع) دستور داد تا درباره ابوموسى و عمروبن عاص و اشتباهاتشان‏سخن گوید.

اندلیسى مى‏نویسد: روزى على(ع) در مسجد کوفه بالاى منبر سخن مى‏گفت. متوجه فرزندش‏حسن(ع) شد و به او فرمود: برخیز و درباره این دو نفر سخن بگو. امام حسن(ع) برخاست و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود:

اى مردم! شما در مورد این دو نفر(ابوموسى و عمروبن‏عاص)مذاکره کردید(و به توافق رسیدید.) و ما آنها را به مجلس‏مذاکره فرستادیم. براین اساس که مطابق قرآن، نه مطابق هوس‏هاى‏نفسانى داورى کنند ولى آنها مطابق هوس‏هاى نفسانى، نه مطابق‏قرآن داورى کردند و وقتى که مذاکره این گونه باشد، حاکم نخواهدبود. بلکه محکوم است. ابوموسى در آنجا که حکمیت را براى‏عبدالله بن عمر قرار داد، به خطا رفت. ابوموسى از سه جهت‏خطاکرد:

۱- عبدالله با پدرش عمر مخالفت نمود، زیرا عمر او را براى‏خلافت نپسندید و او را جزو شوراى شش نفره قرار نداد.

۲- عبدالله رهبرى و حاکمیت را براى خود طلب نکرد.

۳- مهاجران و انصار که مقام زمامدارى را تشکیل مى‏دهند، براى‏امارت او اتفاق نظر ننمودند.

در مورد اصل مسئله حکمیت(وکالت دادن به شخصى براى داورى)رسول‏اکرم(ص) در جریان یهودیان بنى قریظه، سعد بن معاذ را منصوب نمودتا درباره آنها داورى کند و او نیز حکمى کرد که خداوند به آن‏راضى شد و شکى در این جهت نیست، زیرا اگر حکم کردن سعد بن معاذخلاف بود، پیامبر(ص) به آن راضى نمى‏شد.

۶- عهده‏دارى امامت جمعه

یکى دیگر از مسئولیت‏هاى مهم امام حسن(ع) که در زمان پدر به وى‏واگذار شده بود، اقامه نماز جمعه بود. مسعودى مى‏نویسد: آنگاه‏که عذرى مانند بیمارى براى امیرمومنان پیش مى‏آمد و نمى‏توانست‏براى اقامه نماز جمعه در مسجدکوفه حضور یابد، فرزند برومندش رابه این امر مهم مى‏گمارد.

امام حسن(ع) در یکى از خطبه‏هاى نماز جمعه درمسجد کوفه، چنین‏فرمود: همانا خداوند سبحان مبعوث ننمود پیامبرى را مگر این که‏بعد از او، خلیفه و جانشینى را تعیین کرد و یا گروه و یاخاندانى را.

پس قسم به آن کس که محمد(ص) را به پیامبرى برگزید،هیچ کس در حق مااهل‏بیت کوتاهى نخواهد کرد، مگر این که خداوندسبحان اعمال او را ناقص خواهدگذاشت و هیچ دولتى بر ضد ماحاکمیت پیدانخواهد کرد، مگر آن که عاقبت از آن ما خواهد شد ومتجاوزان به حق ما پس از چند صباحى، سزاى عمل خود را خواهنددید و به مکافات آن خواهند رسید.

۷- دستیارى امیرمومنان(ع) در قضاوت

حضرت على(ع) در برخى رویدادها از امام حسن(ع) مى‏خواست قضاوت‏کند. امیرمومنان(ع) از فرزندش خواست تا در باره مردى که چاقو دردست داشت و در خرابه‏اى کنار کشته‏اى دستگیرش کرده بودند، قضاوت‏کند. اینک تمام ماجرا:

امام صادق(ع) فرمود: در دوران حاکمیت امیرالمؤمنین(ع) مردى راجهت دادخواهى به محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابه‏اى‏یافته بودند در حالى که چاقویى خون آلود در دست داشت و بالاى سرمقتول که به خون خویش مى‏غلتید. ایستاده بود. حضرت پرسید: اى‏مرد! در این مورد چه مى‏گویى؟

متهم پاسخ داد: اى امیرمومنان! اتهامم را مى‏پذیرم. على(ع) دستور داد او را ببرند و به جاى مقتول قصاص کنند. در این‏هنگام مردى با عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فریاد زد: او را باز گردانید، به خدا سوگند، او جرمى ندارد. من قاتلم!

امیرمومنان از متهم پرسید: چه چیز تو را وادار کرد که اتهام‏قتل را بپذیرى و حال آن که او را نکشته‏اى؟

مرد پاسخ داد: وضعیت‏به گونه‏اى بود که نمى‏توانستم کمترین دفاعى از خود کنم؛ زیراچند نفر مرا درحالى که کارد خونین در دست داشتم و بالاى سرمقتول‏ایستاده بودم، دیدند و دستگیرم کردند. من در کنار خرابه مشغول‏ذبح گوسفند بودم. وقتى آن را سربریدم نیاز به قضاى حاجت پیداکردم. از این رو، داخل‏خرابه شدم که ناگهان دیدم مردى در خون‏خود مى‏غلتد. به شدت ترسیده بودم. در حالى که چاقوى خون آلود دردستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند.

على(ع) دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن(ع) ببرند و داستان‏را براى او بیان کنند و حکم الهى را بپرسند. آنان را نزدامام‏مجتبى(ع) بردند. آن حضرت پس از شنیدن سخنان آنها چنین قضاوت‏نمود:

قاتل واقعى با اقرار و صداقتش جان متهم را نجات‏داد و با این‏کارش، گویى بشریت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: (…ومن احیاها فکانما احیاالناس جمیعا)…؛ هرکس انسانى را از مرگ‏رهایى بخشد چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است.

بنابراین آن دو را آزاد کنید و دیه مقتول را از بیت المال‏پرداخت نمایید.

۸- فرماندهى گروه ده هزارنفرى

در پى خیانت آشکار معاویه و هوادارانش پس از ماجراى حکمیت،امیرمومنان(ع) در اواخر عمرش برآن شد تا جنگ بامعاویه را از سربگیرد.

بدین جهت‏با بسیج کردن مجدد نیروهاى رزمنده، امام‏حسن(ع) را به فرماندهى ده هزار نفرمنصوب کرد تا آنها به سوى‏جبهه صفین روانه شوند. مردم گروه گروه به این سپاه پیوستند.

صد هزار شمشیر جمع شد و آماده حرکت‏شد. در این هنگام بود که ابن‏ملجم ملعون بر فرق مقدس امام على(ع) ضربت زد و آن ضربت‏به شهادت‏آن حضرت منجر شد و آن سپاه با عظمت مانند گله گوسفندى که چوپان‏خود را از دست داده باشداز هم گسیخت.

۹- سرپرستى موقوفات و صدقات

از دیگر مسوولیت‏هاى امام حسن(ع)، تولیت موقوفات امام‏على(ع) بود. امام على(ع) در اواخر عمر خویش طى حکمى همه موقوفات‏خویش را به امام حسن(ع) واگذار کرد.

این موقوفات دو بخش بود: برخى موقوفات خود امام على(ع) بودنداز قبیل چاه، چشمه، نخل و دیگر چیزهایى که امیرمومنان آنها رااحداث و وقف گردانیده بود؛ برخى همان موقوفات پیامبر(ص) وفاطمه(س) بود که تولیتش به عهده حضرت على(ع) بود که مجموع آنهاعبارت بود از: چشمه ینبع و وادى احمر، القصیبه، منطقه ینبع،یبیغات، صحراى رعیه، عین حسن، دیمه، اذنیه، ام‏العیال، حیطان‏سبعه(دلال، عواف، برقه، میثب، حسنى، صافیه، مشربه‏ام‏ابراهیم) وفدک.

امام على(ع) در فرمانى به امام حسن(ع) به وى چنین مى‏فرماید:

«این است آنچه را که بنده خدا، على‏بن ابى‏طالب، پیشواى‏مؤمنین درباره دارایى خود به آن فرمان داده براى به دست آوردن‏رضا و خشنودى خدا که به سبب آن مرا به بهشت داخل نماید و براثر آن، آسودگى آخرت را به من عطا فرماید… و پس از من، حسن‏بن على سفارش مرا انجام مى‏دهد. وصى من است از مال و داراییم به‏طور شایسته صرف مى‏کند و به مستحقین و سزاواران مى‏بخشد و اگربراى حسن پیشامدى نمود حسین زنده است. وصى من بعد از حسن، اوست‏و سفارشم را مانند او انجام مى‏دهد….

و شرط مى‏کند با آن که‏تصدى این مال را به او داده، این که این مال را به همان طورى‏که هست، باقى بگذارد و میوه آن را در آنچه به آن مامور گشته ورهنمود شده است، صرف نماید و شرط مى‏کند که نهالى از زاده‏هاى‏درخت‏خرماى این ده‏ها را نفروشد…»

۱۰- ایراد سخن به دستور پدر

روزى امام على(ع) به امام حسن(ع) فرمود: برخیز و سخنرانى کن تاگفتارت را بشنوم. امام حسن(ع)عرض کرد: پدرجان! چگونه سخنرانى‏کنم با این که رو به روى تو هستم و از شما شرم دارم.

امام(ع) سپس خود را مخفى نمود به طورى که صداى حسن(ع) رامى‏شنید. امام حسن(ع) برخاست و خطابه خود را شروع کرد و پس ازحمد و ثناى الهى فرمود: «اما بعد فان علیا باب من دخله کان‏مومنا و من خرج منه کان کافرا اقولى قولى هذا و استغفرالله‏العظیم لى و لکم‏» ؛ بدون شک على، درى(از علم و کمال)است که‏اگر کسى وارد آن در شود، مؤمن است و کسى که از آن خارج گردد،کافر است.

من این سخن رامى گویم(و به آن معتقدم) و از براى خودو شما ازدرگاه خداى بزرگ طلب آمرزش مى‏کنم.

در این هنگام امام على(ع) برخاست و بین دو چشم حسن(ع) را بوسیدو سپس فرمود: «ذریه‏بعضها من بعض والله سمیع علیم‏»؛ آنهافرزندان و دودمانى بودند که بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودندو خداوند شنوا و داناست.

صلح امام حسن(ع) ضامن بقاى اسلام

زندگى سراسر افتخار امام مجتبى(ع) جلوه‏هاى زیبا و پرشکوهى داشت. او در روز پانزدهم رمضان سال سوم هجرى پا به عرصه وجود گذاشت.

هفت‏سال در دامن پرفیض رسول خدا(ص) از چشمه‏هاى زلال نبوت بهره برد. وحى الهى فکر و اندیشه او را شکل داد و اعماق جانش را جهت‏بهره دهى به اسلام و مسلمانان آماده ساخت. سپس سى‏سال حوادث تلخ و شیرین بعد از رحلت پیامبر وى را از تجربه‏هاى گران بهره‏مند ساخت. در سال چهلم هجرت، هدایت کشتى اسلام، در سخت‏ترین موقعیت، به عهده او گذاشته شد. آن امام معصوم(ع) با کمترین آسیب و تلفات امت اسلامى را رهبرى کرد، توطئه‏هاى بزرگ و خطرناک بنى‏امیه را نقش بر آب ساخت، مانع نابودى اسلام و برنامه‏هاى حیات بخش آن شد و پیش بینى پیامبر خدا(ص) را تحقق بخشید.

بر خورد زیباى امام حسن(ع) در قصه صلح افتخار بزرگى در تاریخ اسلامى بر جاى گذاشت. نویسندگان و تحلیل گران بسیارى به آن پرداخته و ابعاد گوناگون آن را بررسى کرده‏اند. گروهى همانند شیخ راضى آل یاسین(ره) کتابى در ۳۷۴ صفحه تدوین کرده، آن را «صلح الحسن‏» نامیده‏اند و جمعى نیز در صفحات بیشتر یا کمتر به ترسیم تلاشهاى این سرور جوانان بهشت پرداختند.(۱۹)

بیعت‏ با امام مجتبى(ع)

بیعت‏یکپارچه مردم کوفه و نمایندگان قبیله‏هاى مختلف در مسجد کوفه در روز بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرت بعد از شهادت مولى الموحدین(ع) وحشت‏بزرگى در دل معاویه و حاکمان شام پدید آورد.

آنان احساس کردند توطئه ترور آن بزرگمرد به طرفداران اهل بیت عصمت و طهارت عزمى راسخ‏تر بخشید و آنان را در استمرار راه خویش مصمم‏تر ساخت.(۲۰)

امام حسن(ع) در تمام مدت امامت خود که ده سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگی کرد و هیچگونه امنیتی نداشت، حتی در خانه نیز در آرامش نبود. سر انجام در سال پنجاهم هجری بدست همسر خود (جعده) مسموم، شهید و در بقیع مدفون شد.

پى ‏نوشت‏ها

  1. ۱٫ مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۶۹، اسد الغابه، ج ۲، ص ۹، اکمال الرجال خطیب تبریزى، ص ۶۲۷، حیاه الامام الحسن، ج ۱، ص ۵۹٫
  2. ۲٫ بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۳۸، و به همین مضمون روایات بسیارى در کتب اهل سنت نقل شده که بیشتر آنها در ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، ص ۴۹۲ به بعد ذکر شده است.
  3. ۳٫ بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۵۱، حیاه الحسن باقر شریف، ج ۱، ص ۶۳، ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، صص ۵۰۱-۴۹۲٫
  4. ۴٫ بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۵۵، ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، ص ۴۹۸٫
  5. ۵٫ حیاه الامام الحسن بن على، ج ۱، ص ۶۳٫
  6. ۶٫ ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، ص ۴۸۸ و حیاه الامام الحسن بن على، ج ۱، ص ۶۳٫و در مناقب ابن شهرآشوب از عمران بن سلیمان و عمرو بن ثابت نقل کرده که گفته‏اند: «ان الحسن و الحسین اسمان من اسامى اهل الجنه و لم یکونا فى الدنیا»
  7. ۷٫ بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۳۹، مسند احمد بن حنبل، ج ۶، ص ۳۹۱، صحیح ترمذى، ج ۱، ص ۲۸۶، صحیح ابى داود، ج ۳۳، ص ۲۱۴، احقاق الحق، ج ۱۱، صص ۸-۶٫
  8. ۸٫ و در برخى از روایات شیعه و اهل سنت آمده که دو گوسفند براى حسن(ع) و دو گوسفند براى حسین(ع) قربانى کرد، ولى روایت‏یک گوسفند مشهورتر و از نظر سند هم قوى‏تر از روایات دیگر است، چنانچه در حیاه الامام الحسن نیز بدان تصریح کرده است.

۹ و ۱۰٫بحار الانوار، ج ۴۳، صص ۲۳۹ و ۲۵۰ و ۲۵۷٫حیاه الامام، ج ۱، ص ۶۴٫ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، صص ۱۷-۵۱۱٫

  1. ۱۱٫ نور الابصار، ص ۱۰۸، و ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، ص ۵۱۹ به نقل از مفتاح النجا بدخشى.
  2. ۱۲٫ و به تعبیر روایات‏«امرار موسى‏» مى‏کرده‏اند.
  3. ۱۳٫ سفینه البحار، ج ۱، ص
  4. ۱۴٫ سفینه، ج ۲، ص ۲۸۷ و ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، صص ۵۲۰ و ۵۲۴ و ۵۲۷٫
  5. ۱۵٫ ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، ص ۵۲۷٫
  6. ۱۶٫ حیاه الامام الحسن(ع)، ج ۱، ص ۶۵٫
  7. ۱۷٫ بحار الانوار، ج ۴۳، ص
  8. این بخش به نقل از شماره ۳۹ ماهنامه کوثر
  9. ماهنامه کوثر شماره ۲۲
  10. همان