(حجت الاسلام والمسلمین شهید سیّد محمد طاهر بصیر) حجتالاسلام شهید سید محمد طاهر بصیر، فرزند مرحوم سیّد عوض، سال ۱۳۳۴ خورشیدی در خانوادهی مذهبى در آخر درهى کجاب بهسود (مشهور به دهن سفید بلاق) به دنیا آمد. هرچند پدرش از نظر وضع زندگى مانند بیشتر مردم آن مناطق که در سطح پایین هستند بود، ولى […]
(حجت الاسلام والمسلمین شهید سیّد محمد طاهر بصیر)
حجتالاسلام شهید سید محمد طاهر بصیر، فرزند مرحوم سیّد عوض، سال ۱۳۳۴ خورشیدی در خانوادهی مذهبى در آخر درهى کجاب بهسود (مشهور به دهن سفید بلاق) به دنیا آمد. هرچند پدرش از نظر وضع زندگى مانند بیشتر مردم آن مناطق که در سطح پایین هستند بود، ولى فرزندش را به مدرسه فرستاد و بعد از صنف سوم که سواد خواندن و نوشتن را آموخت تصمیم گرفت که فرزندش درس طلبگى بخواند، حدود سه سال نزد روحانیون محل ادبیات را آموخت، بعد راهى کابل شد و در مدرسه علمیه محمدیه حضرت آیت الله العظمی شهید واعظ(ره) شامل گردید وبیش از پنج سال در آن جا با عشق وعلاقه به تحصیل ادامه داد، بر اثر زحمت درسى توانست طى این مدت تا سطوح عالیه را فراگیرد، مطالعه جنبى اش نیز درسطح عالىبود. در شرایطى که دولت کمونیستى براى ضربه زدن به علماء و اعتقادات دینى محصلین بین آنها و روحانیت شکاف عمیق ایجاد نموده بود، شهید بصیر با عدهى از محصلین مسلمان رابطهى نزدیک داشته و در جهت بالا بردن سطح اعتقادى آنها جلسههاى دایر مىنمود و در خواندن کتب مذهبى، اعتقادى و سیاسی آنها را راهنمایى و تشویق مىکرد و مواد فرهنگى در اختیار آنها قرار مىداد.
دیگر از کمالات شهید بصیر این بود که او از نظر منبر و سخنرانى گویندهى خوب وزبر دست بود که در شیوهى بیان مطلب و انتخاب موضوع و جذب مستمع سلیقهى خوبى داشت. پس از به قدرت رسیدن کمونیستها، یکى از کسانى که بر ضد آنها دست به کار شد، حجتالاسلام شهید بصیر بود. در چنین شرایطى او درمحرم ۱۳۵۷ خورشیدی در زادگاهش (کجاب بهسود) منبر مىرفت و چنان بى پروا، بى باک و صریح مسایل اسلامى را بیان مىنمود که شنوند گان را به اعجاب واداشته و حتی بعضى مستمعین از گوش دادن به سخنان داغ و انقلابى او ترس برداشته بودند. بعد از ایام محرم دولت کمونیستى در صدد گرفتن وى شد، او به کابل رفت، در کابل نیز به فعالیت هایش ادامه داد، تا این که گماشتههاى دولتى او را دستگیر نموده و به زندان بردند.
پس از کودتای مارکسیستی در ۷ ثور ۱۳۵۷ من (سید عبدالعظیم هاشمی) با حزب حرکت اسلامی متعهد و در پخش شب نامه همکاری می نمودم، روزانه جهت امرار معاش، مقابل مسجد پل خشتی مغازه ای انتیک فروشی داشتم، در همان سال، یکروز شهید بصیر(ره) که بتازگی از بهسود بازگشته بود، به مغازه ام آمد، اما بعد از لحظاتی دو نفر مسلح وارد مغازه ام گردید، مغازه را مسدود، من و شهید بصیر را به ریاست خاد شش دَرَک بردند، شهید بصیر خیلی ناراحت بود و گفت دوربین عکاسی در جیبم هست که در آن تصاویر محصلین دانشگاه کابل و استاد شفق بهسودی گرفته شده، من دوربین را از وی گرفته وآن را داخل بخاری انداختم. بعد از لحظاتی بازرسی بدنی صورت گرفت، کتابچه یاداشتی را از نزد شهید بصیر پیدا نمودند که مطالبی در مورد آیت الله شهید سید مصطفی خمینی(ره) [۱]و این شعر نیز نوشته شده بود:
اسلام زبین رفت، کفر شد عیان
ای مسلمانان افغانستان باید کنید قیام
آن شب ما دو نفر را به صدارت منتقل و در اتاق کوچکی راهنمایی نمودند، تلویزیونی را روشن کرد که تصاویر مستهجن روسی را پخش مینمود، شهید بصیر از این کار کمونیستها سخت ناراحت شد، میخواست جایش را تغییردهد،آنها وی را با تهدید وادار به دیدن فلم نمودند.
پس از دو روز که ما در نظارت بس رمی بردیم، شهید بصیر را بخاطر سخنرانی که در زادگاهش بر ضد حکومت کمونیستی داشت، مورد لت و کوب قرار داد و هرچند او از ایراد چنین سخنرانی انکار نمود، ولی استخبارات دولت، کاست ضبط شده از سخنرانی وی را که در روز یازدهم محرم همان سال در منبر سبز درخت کجاب علیه کمونیستها ایراد نموده بود به صورت مستند موضوع ثابت گردید.
در بازداشتگاه صدارت، انواع شکنجه های روحی و جسمی بود، اما علما رابیشتر شکنجه روحی میشدند، من در سلول زندان اکثر علما و دانشمندان طراز اول کشور را ملاقات نمودم، دوازده شب با شهیدآیت الله بحر در یک سلول بودم، او فقط شکر خدا را مینمود و میگفت: الحمدلله کما اهلُه و در موقع وضو و نماز شهید علامه ناصر، شهید آیت الله عالم، شهید آیت الله افشار، شهید علامه مصباح، شهید استاد فضیلت، شهید استاد نهضت، سید سکندرشاه مظفری، پدر قطره و زره و حدود پانزده تن از شخصیتهای معروف را در زندان دیدم، چنانچه گفته میشد که شهید آیت الله واعظ، شهید استاد بینش، شهید عالم شاهی وبعضی دیگری از بزرگان را قبل ازمنتقل نمودن ما به زندان آنها را به شهادت رسانیده بودند، و به گفته بعضی سربازان مسلمان که شاهدان عینی بودند، میگفتند: شبها به صورت جمعی تعداد از زندانیان را با چشم بسته به محل کشتارگاه میبرند و در کنار چاله تیرباران و یا بالگت داخل چاله انداخته و با بلدوزر بر روی آنها خاک می اندازند.
در این مدت در میان آن عده از شخصیت هایی که می شناختم، شهید علامه ناصر خیلی با روحیه می دیدم و او ما را هم روحیه میداد، بعد از پانزده روز که ما در زندان ماندیم، ۲۵ دلو ۱۳۵۷ خورشیدی(۱۴ فبروری ۱۹۷۹ میلادی) شبی که همزمان با کشته شدن سفیرامریکا در کابل بود، شهید آیت الله عالم و شهید علامه ناصر را با دست های بسته به قربانگاه بردند. با شنیدن این خبر، آخرین سخن شهید بصیر این بود که من از موسی بن جعفر(ع) بیشتر نیستم.
من بعد از مدتی توسط حاجی نجف علی کُلچه فروش آزاد شدم، نحوه آزادی ام از زندان اینگونه بود که من دکان انتیک فروشی داشتم و بیشترکارهای خامک دوزی لباس را انجام می دادم و آن را به خانواده کرایه می دادم، حاجی نجف علی پدر سلطانعلی کشمند نیز در مکرویان دکان انتیک فروشی داشت، یکی از همسایه های دکانم شخصی بنام بوستان به حاجی نجف علی خبرزندانی شدن مرا داد، از آنجایی که کارهای حاجی نجف علی نزد من بود، او از ارتباطاتی که داشت جهت آزادی من تلاش نموده و بعد از سه ماه و چند روز آزاد شدم، بعد از خلاصی من از زندان، حجتالاسلام شهید سید شاه حسین، حجتالاسلام شهید سید عبدالعظیم مبلغ، شهید حاجی نبی، شهید انورمحراب علی، شهید خزانه دار و بعضی افراد متنفذ منطقه را آوردند و من پس از آزادی به صفوف مجاهدین پیوسته و به ایران مهاجرت نمودم.[۲]
[۱] . آیت الله سید مصطفی خمینی(ره) فرزند ارشد امام خمینی(ره) در ۲۷ سالگی به درجه اجتهاد نائل آمده و بهعنوان یک شخصیت برجسته علمی در میان طلاب، فضلا و مدرسین حوزه علمیه معروف بود و او بارها به سوریه و لبنان سفر کرد و آقای جلالالدین فارسی یکی از مبارزینی بود که ایشان را همراهی می کرد. شهید سید مصطفی خمینی، پس از دوران پر از رنج، تلاش و مبارزه در اول عقرب ۱۳۵۶ (برابر با نهم ذیقعده ۱۳۹۷ هجری قمری) در سن ۴۷ سالگی در نجف اشرف به شهادت رسید.
[۲] . اظهارات محترم سیدعبدالعظیم هاشمی طی مصاحبه اختصاصی با نگارند.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبسایت برای جهاد فرهنگی افغانستان محفوظ است و هر گونه کاپی برداری از مطالب این وبگاه با ذکر منبع بلامانع میباشد.