عرض سلام و احترام ارادت دارم به جناب مامون و بینندگان محترم جمهوری پنجم به ادامه صحبتهای قبلی در بازخوانی وقایع ۲۳ سنبله ۱۳۷۳ خورشیدی، دو نکته مهم معمولاً نادیده گرفته میشود: نخست؛ مانور تبلیغاتی عزیز رویش در مناظرهاش با برنامه «جمهوری پنجم»، که پیوستن دکتر صادق مدبر به حزب وحدت را بهمثابه جدایی تمام […]
عرض سلام و احترام ارادت دارم به جناب مامون و بینندگان محترم جمهوری پنجم به ادامه صحبتهای قبلی در بازخوانی وقایع ۲۳ سنبله ۱۳۷۳ خورشیدی، دو نکته مهم معمولاً نادیده گرفته میشود:
نخست؛ مانور تبلیغاتی عزیز رویش در مناظرهاش با برنامه «جمهوری پنجم»، که پیوستن دکتر صادق مدبر به حزب وحدت را بهمثابه جدایی تمام هزارهها از حرکت اسلامی تعبیر کرد. این در حالیست که شورای مرکزی حرکت اسلامی حکم دستگیری دکتر صادق را صادر کرده بود، اما او توسط سفارت ایران از منطقه وزیر اکبرخان فرار کرد و به جمع حزب وحدت عبدالعلی مزاری پیوست.
دوم؛ ماجرای نجات دو عضو شورای مرکزی حرکت اسلامی، که تاکنون کمتر بدان پرداخته شده است.
دهه هفتاد خورشیدی، غرب کابل صحنه جنگهای خونینی بود که بسیاری از جزئیات آن همچنان در هالهای از ابهام باقی مانده است. در سه دهه گذشته و بهویژه در دوران بیستساله جمهوریت، فضای اختناق و انحصاریای از سوی هواداران مزاری ایجاد شد که اجازه بازخوانی منصفانه و علمی این حوادث را نمیداد. آنان از مزاری چهرهای قدسی و بتگونه ساخته بودند که هرگونه نقد به وی با واکنشهای تند و گاه تهدیدآمیز روبهرو میشد. اما امروز، با شکستهشدن بخشی از آن انحصار، فرصت بازگویی حقایق تاریخی فراهم آمده است.
با وجود این فضای بازتر، حتی در جوامع غربی، بیان برخی واقعیتها درباره گذشتهی خونین کابل و نقش مزاری همچنان با تهدیدهایی از سوی طرفداران وی همراه است. آنان میکوشند چهره مزاری را بهعنوان نماد کلیت قوم هزاره معرفی کنند؛ در حالیکه عملکرد سیاسی و نظامی مزاری آسیبهای عمیقی به این جامعه وارد کرده است. میتوان گفت که خساراتی که از رهگذر تصمیمات وی به جامعه هزاره وارد شد، از آسیبهای دوران عبدالرحمن خان نیز فراتر رفته است. از جمله این وقایع، جنگهای گسترده و ویرانگر غرب کابل است که در منابع مختلف بیش از ۲۷ تا ۳۰ مورد آن ثبت شدهاست.
در جنگ افشار که در ۲۲ دلو ۱۳۷۱ و پس از جنگ چنداول رخ داد، مزاری و همپیمانانش با مظلومنمایی، منافع سیاسی و اقتصادی کلانی بهدست آوردند و رقبای خود را بیرحمانه متهم کردند. اما جنگ ۲۳ سنبله، که از نظر شدت و تلفات از افشار هم فاجعهبارتر بود، به تخریب گسترده، جانباختن شمار زیادی از مردم، سقوط غرب کابل، فروپاشی قطعه اسکاد و در نهایت فرار مزاری انجامید.
در دو گفتوگوی قبلیام بهطور خلاصه به این موضوع اشاره کردم. پس از نشستهای ابتدایی بین کارنیزیون حرکت اسلامی به ریاست محمد شریف فقیری و کارنیزیون حزب وحدت به ریاست محمد علم بهرامی، نشانههایی از یک توطئه نمایان شد. نخستین دیدار بین سید حسین انوری و سید یزدانشناس هاشمی در ۱۶ سنبله، در مهمانخانه قاری امان نوایی در کارته سه انجام شد. دومین دیدار، در شب ۲۱ سنبله با حضور مسئولان هر دو حزب، به میزبانی مزاری صورت گرفت. در همان شب، قرار بر مسمومکردن انوری بود، اما بهدلیل احتیاط انوری و امتناع او از خوردن غذای پیشنهادی، این نقشه به ظاهر بینتیجه ماند.
شخصی که در جریان این توطئه قرار داشت و جان سالم بهدر برد، سید یوسف مبارز یکاولنگی، عضو شورای مرکزی حرکت اسلامی بود. روایت زیر، برگرفته از گفتوگوی مستقیم من با ایشان است. امیدوارم آقای مبارز و دیگر چهرههای تأثیرگذار، خاطرات خود را ثبت و یا در رسانهها بازگو کنند.
او چنین گفت:
«بهعنوان عضو شورای مرکزی حرکت اسلامی، با دکتر صادق روابط نزدیکی داشتم. زمانی که هیئت حزب وحدت، شامل سید اعلارحمتی، پویا بهسودی و سید یزدانشناس هاشمی به مقر دکتر صادق آمدند، بهدلیل شناختی که از آنها داشتم، به نیتشان مشکوک شدم. پس از جلسه، به آقای انوری هشدار دادم که احتیاط کند، اما او با خنده حرفم را جدی نگرفت. در شورای مرکزی نیز تنها استاد یاسر و یکی دو نفر دیگر با من همنظر بودند، اما افراد دیگری مانند سید عبدالاحمدشاه مصطفوی مرا متهم به تضعیف وحدت میان جریانهای اهل تشیع کردند.
در شب ۲۱ سنبله، با آنکه به مهمانی در مقر مزاری دعوت شده بودم، تنها کسی بودم که از رفتن امتناع کردم. شب ۲۲ سنبله، اطلاع دادند که من و سید ظاهر واثق لولنجی به نوکریوالی معاونت نظامی منصوب شدهایم؛ اتفاقی غیرمعمول. شب را در آنجا گذراندیم. حوالی ساعت ۱۰ شب، خبر رسید که در مسیر دارالامان و مناطق دیگر موانعی ایجاد شده است. حدود ساعت ۱۱:۳۰ شب، نگرانیها اوج گرفت. از دکتر صادق خواستیم بیاید، اما با بیتفاوتی گفت که احتمالاً این موضوع مربوط به اختلاف میان مزاری و اکبریست و به ما ارتباطی ندارد.»
بیتوجهیها و سادهانگاریها، زمینهساز حادثه تلخ ۲۳ سنبله شد؛ حادثهای که هنوز بسیاری از ابعادش ناگفته مانده است. بازخوانی آن میتواند در فهم بهتر تاریخ معاصر افغانستان نقش مؤثری ایفا کند.
ساعت ۳ بامداد روز ۲۳ سنبله، نخستین حمله به معاونت نظامی حرکت اسلامی و مقر دکتر صادق مدبر آغاز شد. همان لحظه، دکتر مدبر از خواب پرید و در میان آتش خمپاره و رگبار مسلسل، دوباره از راه غاری که دو حویلی را به هم وصل میکرد، به ما پیوست. در آن وضعیت هولناک که شرح دقیقش دشوار است، به دکتر صادق مدبر گفتم: «شما میگفتید مشکل فقط مزاری و اکبری است؛ پس این چه وضعیتیست؟» دیگر مجالی برای گفتوگو نمانده بود. دکتر صادق از همان غار عبور کرد و ما نیز به دنبالش رفتیم. او با پیراهن و تنبان کرمیرنگ، با شتاب از دیوار حویلی مجاور بالا رفت و از دید ما ناپدید شد. گفته شد که او خود را به قطعه اسکاد رسانده بود.
اما من و آقای واثق لولنجی که آن منطقه را نمیشناختیم، به همراه آقای پیگیر شیخعلی در همان حویلی مجاور معاونت نظامی ماندیم. انجنیر امیدوار ساعی که آن شب با ما بود، در همان لحظات اولیه خود را بیرون کشید.
تا حوالی ساعت ۱۱ یا ۱۲ ظهر همان روز، در گوشهای از یکی از اتاقهای همان حویلی پنهان بودیم. صدای تیراندازی دیگر قطع شده بود. محافظان دکتر صادق در همان ساعات اول، با اندکی مقاومت، خلع سلاح شدند. صدای تصاحب سلاح و مهمات را بهوضوح میشنیدیم. درگیری در اطراف خانه سید مصطفی کاظمی، که به ما نزدیکتر بود، زودتر پایان یافت. از حوالی مقر محمد اکبری صداهای پراکندهای به گوش میرسید، اما هیچ امیدی به آن نمیرفت.
ما سه نفر دلخوش به این بودیم که شاید قطعه اسکاد، کارته سه را هدف قرار دهد تا اگر کشته میشویم، دستکم با راکت خودی باشد، نه به اسارت برویم. اما هرگز صدایی از قطعه اسکاد نشنیدیم و مرگ را هر لحظه روبهرو میدیدیم. ذکر میگفتیم، دعا میخواندیم و از خدا مدد میطلبیدیم. چند بار گروپهای تلاشی وارد خانه شدند، اما از پشت دروازهی اتاقی که در آن پنهان شده بودیم، برمیگشتند. خانوادهی دکتر صادق نیز در همین حویلی پناه گرفته بودند.
در میان این یأس و بنبست، صدای احسان، خسوربرهی دکتر صادق را شنیدیم که وارد حویلی شد. متوجه حضور ما شد و با تعجب گفت: «دکتر یک موتر فرستاده که خانوادهاش را ببرد؛ شما هم میروید؟» بیدرنگ پذیرفتیم و همراه خانوادهی دکتر صادق از حویلی خارج شدیم. بیرون، داتسن دوسیتهی آقای سید یزدانشناس هاشمی ایستاده بود که برای بردن خانوادهی مدبر آمده بود.
من، آقای واثق لولنجی و آقای پیگیر شیخعلی، همراه چند نفر دیگر و نظامیان هاشمی در عقب داتسن نشستیم. مسیر ما از مقابل خانهی مزاری گذشت. در آنجا، محافظان مزاری جلو ما را گرفتند و مشاجرهی کوتاهی میان نظامیان هاشمی و مزاری رخ داد، اما نیروهای هاشمی به آنها تن ندادند و عبور کردیم. نمیدانستیم ما را به کجا میبرند، اما همینقدر خوشحال بودیم که از آن مهلکه خارج شدهایم؛ حتی اگر به کام مرگ برویم.
ما را در ساحهی قلعهشهادۀ، در منزل معلم غنی ابراهیم – یکی از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین مستضعفین و عضو حزب وحدت – پیاده کردند. داتسن به سرعت آنجا را ترک کرد. معلم غنی، همصنفیام در دارالمعلمین و وطندار بهسود، از اقوام دکتر صادق مدبر بود و ما را بهخوبی میشناخت. از دیدن ما متعجب شد، اما چارهای جز پذیرش نداشت.
شاید لذیذترین غذایی که در عمرم خوردهام، همان شوربایی بود که آقای ابراهیم در آن روز برای مهمانان ناخواندهاش پخته بود. بعداً با یک تلفن اندلکی با خانهام تماس گرفتم و اطلاع دادم که زندهام. اما خبر رسید که خانهام مورد هجوم قرار گرفته، دو محافظم خلع سلاح شدهاند، موترم غنیمت گرفته شده و بستگانم مورد ضرب و شتم قرار گرفتهاند. همچنین گروپ نظامی تحت فرماندهی اسلم چمران – به گفته آنان – در خانهام مستقر شدهاند.
از همانجا با کربلایی نبی، قولخویش که از مریدان علامه شهید ناصر و دوست شخصی من بود و در قلعهشهادۀ سکونت داشت، تماس گرفتم و از او خواستم به خانهی معلم غنی بیاید. حوالی ساعت ۲ بعدازظهر رسید و مرا با ترس و لرز غیرقابل وصفی به خانهاش برد. کربلایی چند متر جلوتر و من در پیاش حرکت میکردم. در یکی از کوچهها، یک نظامی راه را بر او بست. در حالیکه نه راه پیش داشتیم و نه راه پس، تصمیم گرفتم مقابله کنم. وقتی رسیدم، کربلایی رنگپریده گفت: «این عسکر مانع رفتنم شده.» من که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم، به تندی گفتم: «چرا؟» و خطاب به عسکر فریاد زدم: «مزاحم نشو!» عسکر عقب رفت و ما بیدرنگ عبور کردیم، تا سرانجام به خانهی کربلایی نبی رسیدیم.
کودتای ۲۳ سنبله، یک واقعیت تلخ تاریخی و غیرقابل انکار است. در کلیپ قبلی به سناریوی فرار آقایان اکبری و کاظمی اشاره کردم و اینبار میخواهم از روایت دو عضو شورای مرکزی حرکت اسلامی یاد کنم؛ کسانی که نهتنها در آن ماجرا متضرر شدند، بلکه بهعنوان شاهدان عینی نیز حضور داشتند. البته شاید افراد دیگری هم باشند که لازم است خاطراتشان ثبت و به تاریخ سپرده شود.
اینکه برخی میگویند بیان این مسائل در شرایط فعلی ضرور نیست تا مبادا امارت اسلامی به اختلافات ما پی ببرد، نوعی طفره رفتن از حقیقت و خودفریبی بیحاصل است. اگر هدف از سکوت، حفظ وحدت و اخوت است، باید گفت این وحدت، پیش از آن هم ناپایدار بود و در همان روز واقعه از هم پاشید.
یکی از مواردی که کمتر بدان پرداخته شده، نقش خنثی و مبهم دکتر صادق مدبر در ماجرای ۲۳ سنبله است؛ نقشی که باید با روایتهای شاهدان بیشتر، روشنتر شود. فرار دکتر صادق مدبر که برخی چون عزیز رویش با برجستهسازی آن که میگوید با پیوستن دکتر صادق مدبر در غرب کابل، با نشر «خواندنهای داوود سرخوش»، پیوستن مدبر را جشن گرفتیم. بهقول آقای مبارز، میتوان دکتر صادق را در این واقعه به «مرغی زیرک» تشبیه کرد که میان دو دام گیر افتاده بود.
پس از سقوط قطعه اسکاد و تصفیه غرب کابل، دکتر صادق به شرق کابل رفت، اما آنجا نیز آسوده نماند. مرحوم سید حسین انوری صبح زود همه اعضای شورای مرکزی و نظامی را در یک زیرزمین گرد آورد و دکتر صادق را بهشدت مورد بازخواست قرار داد تا جایی که حکم زندان او را صادر کرد. مبارز میگوید من که شاهد ماجرا بودم، با اصرار گفتم دکتر صادق مقصر نیست و آیندهاش را تضمین کردم. همین ضمانت باعث شد که آقای انوری او را آزاد کند. اگر او کاملاً در کودتا شریک میبود، نه خانهاش اولین هدف قرار میگرفت و نه به شرق کابل پناه میبرد. او تنها در نیمی از جریان بود و فقط از شکاف در حزب وحدت خبر داشت.
با این حال، پس از نجات از آن دام، دوباره آیتالله محسنی از اسلامآباد دستور بازداشت مدبر را صادر کرد که توسط قاضی داوود ناصری بختیاری که سرپرست شورای مرکزی حزب بود اجرا شد. تنها ده تا بیست دقیقه پس از رسیدن نیروهای نظامی حرکت اسلامی به خانهاش، دکتر صادق با موتر سیاسی سفارت ایران به غرب کابل رفت و به مزاری پیوست.
اینها حقایق ناگفتهای بود که باید گفته میشد و امیدوارم با مرور این وقایع تلخ و شیرین و عبرتانگیری از گذشته، بتوانیم حقایق را بهگونهای روشن و واقعی در اختیار مردم قرار دهیم.
تهیه گزارش : پایگاه اطلاع رسانی جهاد فرهنگی / 20 حمل 1404 خورشیدی
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبسایت برای جهاد فرهنگی افغانستان محفوظ است و هر گونه کاپی برداری از مطالب این وبگاه با ذکر منبع بلامانع میباشد.